بسیجی بی ترمز
«بسیجی بی ترمز»
از صبح امروز بی قرار و دلتنگم،بی قرار همچون روزهای پر استرس جنگ.دلتنگ جوانهای همسایه و فامیل؛رستم شهدوستی و علی طاهری.غلامحسین که هیچ وقت برنگشت.دلتنگ لندکروزرهای خاکی رنگ بسیج با بلندگویش که هربار از جاده خاکی روستای ما می گذشت از نوای آهنگران و کویتی پورش،دست از بازی می کشیدیم ویکی می گفت:«حتما می خوان شهید بیارن.»دلتنگ همان روزها که فیلم جنگی بر روی دیوار مسجد چیل آباد پخش میکردند و همه ما هیجان زده بودیم و حسرت به دل از اینکه چرا بزرگ نمی شویم که ما هم برویم جنگ؛بدون درک درستی از مرگ و جنگ و وحشت،بدون درک درستی از نگرانی پدران و دل سوختگی مادران.آن سالها داستانی نقل قول می شد که یک بسیجی کرمانی به عراقی ها پاتک زده و لُدوری به غنیمت آورده است،که معروف شد«بسیجی بی ترمز» و ما در عالم کودکی چه کیفی می کردیم از این داستان.جنگ و حس وحالش که تمام شد انگار همه چیز به یکباره محو شد؛لندکروزرها رنگشان عوض شد،بسیجی ها برگشتند سرِ زمین کشاورزی و مدرسه و بازار.اما وحشت و جنگ و مرگ همچنان بر زندگی مردم جنوب کرمان چنبره انداخته بود.اشرار و گروگان گیری و چپاول مال مردم .در آن سالها شبی به یاد ندارم که با وحشت و استرس شب را به صبح نرسانده باشیم.هفته و ماهی نبود که خبر از کشته شدن بی گناهی دهان به دهان نچرخد؛صرفا به جرم مقاومت در برابر دست درازی به مال و ناموسش.تا اینکه لشکر ۴۱ ثارالله با کار عملیاتی طولانی مدت،منطقه را برای همیشه از شرّ اشرار مسلح پاکسازی کرد و بعد از سالها خواب راحتی به چشمانمان آمد؛گفتند کار «قاسم سلیمانی» بوده همان بسیجی بی ترمز و شد عزیز کرده ی ما جنوبی ها. بعد از سالها بی خبری و بی نامی اسم«حاج قاسم» در جبهه مبارزه با دشمنی عجیب به نام داعش دوباره بر سر زبانها افتاد و ما مغرور از هم ولایتی ژنرال در سایه،این بار شد عزیز کرده کل ایران. امروز او نیست ولی ما برای همیشه وام دار شجاعت بی نظیر آن عشایرزاده رابری هستیم.
روحش شاد
دکتر مهدی چکین
۰ دیدگاه